رمان دوستت دارم❣️

Paniaz 2011 · 16:04 1401/04/22

این آهنگو گوش کنین

من عاشق این آهنگم 

 

 

 

 

سلام جون جونیا اومدم با رمان جدید.اسم رمان و نویسندش هم پارت آخر رمان......( بچها من این رمان رو دوست دارم و یکی از وب ها این رمان و به نام دختر زجر دیده ی من گذاشته میخواستم بگم از اون کپی نکردم)

مرینت

تازه از مدرسه تعطیل شده بودم تو راه خونه بودم سرکوچه با هلن و میلن خدافظی کردم خونه ی ما یکی از نقاط پایین شهر بود که کسایی که اونجا بودن معمولا پولدار بالایی نبوده و همشون مث ما متناسب بوده. خونه ی ما ی خونه ویلایی حیاط دار با دیدن آئودی سفید رنگی که در خونه پارک شده بود تعجب کردم تو این محله هیچکی از این ماشینا نداشت همه معمولا لکسوس و لندکروز سوار میشن  اونم از اون ماشینایی که جلوی خونه ما پارک شده باشه با تعجب رفتم تو خونه دو جفت کفش مردونه در خونه گذاشته بود در رو باز کردم ورفتم تو خونه ما طوری بود که پذیرایی و نشیمن یکی بود برای اینکه بری تو اتاقا باید ازونجا رد میشدی با کنجکاوی رفتم تو با دیدن دوتا پسر جوون که روی مبل ای سلطنتی نشسته بودن دیگه خیلی تعجب کردم با شک نگاشون کردمو سلام دادن اونام با شک جوابمو دادن سریع رفتم تو اتاقم و درو بستم ماریا کوچولوی من تو اتاق با لباسای مهدش خوابش برده بود اروم بوسیدمش و لباساش و طوری که بیدار نشه در اوردم لباسای خودمم عوض کردم و رفتم توی اشپزخونه بازم باید ازجلوی اون دوتا مرد رد میشدم این دفعه باباهم روبه روش نشسته بود به بابام سلام کردم که با مهربونی جوابمو داد رفتم تو اشپزخونه و بابا رو صدا زدم -بابا؟ -جانم؟ -میشه چندلحظه بیاین؟ -اره بابا اومد -جانم؟ -اینا کین بابا؟ یه اهی کشید که جیگرم خون شد -همون طلبکارامم دخترم الان دوهفته از مهلتی که بهم دادن گذشته اومدن پولشونو بگیرن با ناراحتی به بابا نگاه کردمو گفتم -حالا میخواین چیکار کنین

✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨

خب بچها این از لباس مرینت خانم

بیا و نبین جیگرع

اینم لباس آجی کوکولوش

بیا و ببین