🐾وبلاگ لیدی نوار🖤

🐾وبلاگ لیدی نوار🖤

اینجا پره از میراکلس _ انیمه _ و.... دوس داری بیای بیا کسی جرأت نداره بهت نه بگه🔮⛓️

✞✞ پست ثابت ✞✞

✞✞ پست ثابت ✞✞

Paniaz 2011 · 18:09 1401/08/13

        

           ❤️سلام اسم من لیدی ولف هستش

          💛دلبندان قوانین داریم چه قوانینی 

          💙1_نویسنده بشدت میپذیرم فقط دختر باشه 

         💜2_ برای منحرفی هاتون رمز گذاری شه🙏🏻

          🍻درخواست رل و.... ممنوع🚫

           💥فحش ممنوع🚫مگر در رمان باشه و اینگونه باشه  « بچه ک*ونی» 🙏🏻

          🥃اگر رمان کپیه در پارت اخر باید اسم نویسنده و رمان بیان شه🙂

           🐰هر درجه ای بخواید بهتون داده میشه باتوجه به تجربه😇

         🐣مثلا اگه تجربت 963 بود تو پلیس میشی 🐦

          🦃 اگر بالتر بود تو افسر، سرگرد، نظامی، مافوق میشی🍂

       🎃اگر هم زیادی بالا بود تو معاون، مدیر 1،مدیر2،معاون 1، معاون 2 و....... میشی💌

          💟نویسنده ی بالاتر هیچ حقی نداره که نویسنده ها رو حذف و یا رمانشون رو عوض کنه مگر به من بگه و منم قبول کنم🐜

     🐝برای نویسنده شدن باید نام کاربری و رمز بدی گلمنگلیم🦄

      👑🍯و در اخر، هر برچسبی بخواین من میسازم 🥐🐝

عشق آغوشته پارت ۳

عشق آغوشته پارت ۳

Marl · 23:10 1401/05/16

ببخشید امروز کم میزارم

 

تو ماشین به ادرین فکر کردم . بازم نیاز به زمان بود

با صدایی که راننده گفت از تو فکر در امدم . راننده: رسیدید.

بعد از حساب کردن کرایه ماشین پیاده شدم که آلیا پرید بغلم و گفت : دوست خوشملم چقدر اینجا میمونی .

با ذوق جواب دادم هرچی بخوای !

خندید و با من راهی خانه شد.

********

ادرین 

 

اون دختر ! 

همون دختره ثانیه به ثانیه عشقمو در گیر میکنه

تو یک ثانیه عشق؟

تو افکار خودم موج میزم که با صدای مادرم  از غرق فکر در امدم .

مامانی: گلم ، جون دلم ؛ پا میشی یکم خرید کنی؟

_ بله مامانی گلم چی بخرم ؟

مامانی : این لیست اضافه پول حروم نکنیا!

_ باشه مامان جونی

بعد از تهییه غذا به مرینت زنگ زدم و بعد سه تا بوق برداشت .

_ سلام مرینت !

اما به جای صدای مرینت صدای کس دیگری را شنیدم

صدا: دیگه زنگ نزن ! از دختر فاصله بگیر . زنگ بزنی دیگه مادر پدرتو نمیبینی ناگهان صدای مرینت بلند شد ‌که گفت : منوووو ببخششش

با وجدان تلفن را قطع کردم چی شده بود . ذهنم یک لحظه هنگ کرد 

دیونه شدم اون کی بود؟

چی شده بود؟

با دیونگی رفتم سمت حموم که مادرم صدارم کرد.

مامانی: چی شده گلم این چند روز غرق فکری ؟

_ چیزی نیست یکم میرم دوش بگیرم .

مامانی: گلم باشه بعد بیا شام 

_چشم مادر جان

لباسامو در اوردم و توی سبد گذاشتم . زیر دوش وایسادم اشک هام مثل بارلن جاری شد و هیچ چیز نمیتونست اونو اروم کنه .

مثل دویونه ها از حموم بیرون زدم و با بی میلی یکم شام خوردم .

******

سرمو تو متکام فشار دادم .

بازم صورتم خیس شده بود؟

این عشق چرا تمومی نداره

 

عشق آغوشته پارت دو

عشق آغوشته پارت دو

Marl · 17:00 1401/05/14

دیونگی عشق تو چشمام برق میزد. بعد از شام  به یک اب گرم احتیاج داشتم . لباسمو تو سبد گذاشتم و دوش را باز کردم . چشمانمو بستم نمیدونستم چیکار کنم ؟

عاقلانه ترین کاری که به ذهنم میرسید صبر بود  . اره فقط صبر ! 

چشمان بستمو باز کردم جلوی اینه لبخند ارومی زدم و از حموم بیرون امدم. 

بعد از پوشیدن لباس موهامو شانه کردم . بافت بالا سر کردم  و گیر دوشیزه کانس که پدرم می گفت حقیقته را  به سرم بستم  دقیقا مثل دوشیزه بودم.

روی تختم پریدم و سرمو تو متکا فشار دادم .

ذهنم کاملا درگیر عشق بود . و باید برای امتحان دو هفته دیگم اماده میشدم

********

( وجی : احساسی کردی اوههه اشکمو در اوردی😢

خودم: 🤣🤣

وجی : چیه بی کتاب و دفتر 

خودم : 🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣

وجی : قش نکنی اه اه اه

خودم : بشه دلم درد گرفت🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣😅🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣

وجی : تو اگه این همه بخندی جات تو بیمارستانه .

خودم : عه جون عمت

وجی : عمه ندارم😏

خودم : گوگولی بی کتاب و مداد و خودکار و دفتر و پاکن

وجی : کتاب و دفتر دارم📒📗 ههههه

خودم : خره باش میزاری ادامه بدم 

وجی : ههههههه برو ننه من کمرم چلاقه

خودم : تموم شد اوف)

با صدای جیغ و داد مامانم بلند شدم و گفتم حالا میام .

 با اب دستی روی صورتم  کشیدم و مسواک زدم .

خندمو حفظ کردن و پیش مامانی رفتم .

مامان : چی شده خوش خنده شدی؟

- مگه خنده دلیل می خواد؟

مامان : حرف گوش کن :: بسم الله .......

- نون و کره مامانننننن !!

به زور نون و کره ی بدمو خوردم و ساکمو جمع کردمو  پیش الیا رفتم.

 

 

 

 

عشق اغوشته پارت ۱

عشق اغوشته پارت ۱

Marl · 17:29 1401/05/13

داشتم برای خودم میچرخیدم که  یکدفعه افتادم

اما با قرار گرفت دستی توی دستم به بالا کشیده شدم و همچنین دامنم بالا امد و مثل یک فرشته شدم.

- سلام اقا ممنون که کمکم کردید ناگهان چشمان طلایی خاکستری نیم عسلیش برق زد و به  کت سفید بلوریش باد می وزید .

اقا : خواهش میکنم میتونم اسمتونو بدونم ؟

- حتما مرینت کولشی هستم . میتونم با شما اشنایی بیشتری داشته باشم؟

اقا : بله ، ادرین چورا  هستم و  ۲۳ سالمه دارای ۳ شرکت تجاری هم هستم .

- خوشبختم . حسی عجیب توی تموم بدنم رخ داد . این واقعا تازه بود و تا الن هیچ وقت این حسو نداشتم.

در هر حال شماره هامونو برای اشنایی بیشتر به هم دادیم.

 

- اقا ؟ میتونم یک سوالی بکنم؟

 اقا: بله

- میتونم اسم کوچیکتونو صدا کنم ؟

 

اقا:  حتما : منم میتونم بهتون ملکه ی من بگم ؟

- اخه......اخ . .... بل. بله........

(از این به بعد اقا تبدیل به ادرین میشه)

وجی : اه نمیشه بجا ادرین اسم دیگه ای بزارن تو همه ی داستانا مرینت .... ادرین ... وای !

خودم : وجی اینجا وبلاگ  لیددی باگگگگگ هست تو وبلاگ های دیگه داستانای دیگه هست.

وجی : غلط کردم .

 

خودم :😆😆

تبلیغات کافیه🤣🤣

بریم ادامه داستان : 

ادرین : مچکرم ملکه ی من .

 

********

بعد از خرید مواد غذایی لازم برای خونه چند  قدمی توی  پارک زدم و بعد وارد خونه شدم.که بجای سلام مامان نق هاش گوشمو فرا گرفت.

مامان : کجااا بودی دخترر؟ 

_ سلام !

مامان : علیک سلام ! کجا بودی؟

_ یکم رفتم تو پارت قدم زدم .

( وجی : اره جون خودت اون عشق بازیا الکی بود دیدم

خودم : حالا یچی شد . میشه دیگه وسط داستان نپری

وجی : بی ادب نچ 

خودم : فیششششش ( اب) 

وجی : ولم کن

 خودم : برو دیگه 

وجی : باشه اه 

خودم این وجیم رفتم بپریم داستان )

مامان : خوبه ! 

برو اینا را هم بخر و زود بیا میخوام چیزیو بهت بگم ..

- ووای چقدر سنگینه ، اوف مامان بیا !

مامان : مرسی گلم !

بشنین

_ چیزی می خواستی بگی ؟

مامان : اره دخترم ، ببین من و پدرت برای دو ماه باید بریم جایی برای پدرت تو کار مشگلی پیش امده.

 

_  میشه برم خونه الیا .

مامان : باشه گلم . 

_ کی میرید ؟

مامان : فردا 

_ با چشم هایی که پر از تعجب بود بهش نگاه کردم دیونگی عشق تو چشمام برق میزد .

 

 

 

پایان پارت اول

 

۱۰ کامنت و لایک برای بعدی

 

 

 

یادش کن ۲

یادش کن ۲

Marl · 15:46 1401/04/24

مرینت 

بی اندازه، دل و جون می خوام 

کسی که پیشمه عشقِ

عشق واقعی باور کن عشق جدید ،عشق نو  عشق همیشگی منم  ،منم ،مننن

میدوستم میتونی، میتونی باهام باشی میتونی قبولم کنی

اره ،اره،    اره ، اره عشق سر از زندیگم

 در اورد دیگه تاقت ندارم  .قبول کن جون من این عشق، عشقه واقعیه

 

امید وارم خوشتون بیاد

 

 

خبر مهم مهم مهم

خبر مهم مهم مهم

Marl · 16:58 1401/04/21

سلام خبر مهم دارم قرار به زودی داستان عشق آغوش نوشته شه پس بیاید به این وبلاگ و از داستانهاش دیدن کنید

 

نویسنده : محدثه

تولد داستان : ۱۲/ ۵ /۱۴۰۰ 

قرار پارت دادن = شنبه و چهارشنبه و جمعه 

 برای زودتر دادن پارت = کامنت پالای ۲۰ و لایک بالای ۲۱

 

عاشقتونم سر بزنید بای😘

 

 

خراش عشق

خراش عشق

Marl · 00:08 1401/04/19

توی درس ریاضی بودیم که خانم مولارا صدام کرد .

  مرینت مرینت !!

- بله

بیا این سوال و حل کن .

- خانم اخه من ..م .م

اره تو زود باش 

 

خلاصه ماجرا را نگم که دیگه بدترین روز بود 

 

کلاینی : چیزی شده ؟

- امروز توی ریاضی بد بودم .کمکم میکنی بهتر شم ؟

 

پایان روز ؟

 

نه نه ! ! 

ماجرا اینتطوری تموم نمیشه ! 

 

 

ادامه بدمم ؟