عشق اغوشته پارت ۱

Marl · 17:29 1401/05/13

داشتم برای خودم میچرخیدم که  یکدفعه افتادم

اما با قرار گرفت دستی توی دستم به بالا کشیده شدم و همچنین دامنم بالا امد و مثل یک فرشته شدم.

- سلام اقا ممنون که کمکم کردید ناگهان چشمان طلایی خاکستری نیم عسلیش برق زد و به  کت سفید بلوریش باد می وزید .

اقا : خواهش میکنم میتونم اسمتونو بدونم ؟

- حتما مرینت کولشی هستم . میتونم با شما اشنایی بیشتری داشته باشم؟

اقا : بله ، ادرین چورا  هستم و  ۲۳ سالمه دارای ۳ شرکت تجاری هم هستم .

- خوشبختم . حسی عجیب توی تموم بدنم رخ داد . این واقعا تازه بود و تا الن هیچ وقت این حسو نداشتم.

در هر حال شماره هامونو برای اشنایی بیشتر به هم دادیم.

 

- اقا ؟ میتونم یک سوالی بکنم؟

 اقا: بله

- میتونم اسم کوچیکتونو صدا کنم ؟

 

اقا:  حتما : منم میتونم بهتون ملکه ی من بگم ؟

- اخه......اخ . .... بل. بله........

(از این به بعد اقا تبدیل به ادرین میشه)

وجی : اه نمیشه بجا ادرین اسم دیگه ای بزارن تو همه ی داستانا مرینت .... ادرین ... وای !

خودم : وجی اینجا وبلاگ  لیددی باگگگگگ هست تو وبلاگ های دیگه داستانای دیگه هست.

وجی : غلط کردم .

 

خودم :😆😆

تبلیغات کافیه🤣🤣

بریم ادامه داستان : 

ادرین : مچکرم ملکه ی من .

 

********

بعد از خرید مواد غذایی لازم برای خونه چند  قدمی توی  پارک زدم و بعد وارد خونه شدم.که بجای سلام مامان نق هاش گوشمو فرا گرفت.

مامان : کجااا بودی دخترر؟ 

_ سلام !

مامان : علیک سلام ! کجا بودی؟

_ یکم رفتم تو پارت قدم زدم .

( وجی : اره جون خودت اون عشق بازیا الکی بود دیدم

خودم : حالا یچی شد . میشه دیگه وسط داستان نپری

وجی : بی ادب نچ 

خودم : فیششششش ( اب) 

وجی : ولم کن

 خودم : برو دیگه 

وجی : باشه اه 

خودم این وجیم رفتم بپریم داستان )

مامان : خوبه ! 

برو اینا را هم بخر و زود بیا میخوام چیزیو بهت بگم ..

- ووای چقدر سنگینه ، اوف مامان بیا !

مامان : مرسی گلم !

بشنین

_ چیزی می خواستی بگی ؟

مامان : اره دخترم ، ببین من و پدرت برای دو ماه باید بریم جایی برای پدرت تو کار مشگلی پیش امده.

 

_  میشه برم خونه الیا .

مامان : باشه گلم . 

_ کی میرید ؟

مامان : فردا 

_ با چشم هایی که پر از تعجب بود بهش نگاه کردم دیونگی عشق تو چشمام برق میزد .

 

 

 

پایان پارت اول

 

۱۰ کامنت و لایک برای بعدی