🐾وبلاگ لیدی نوار🖤

🐾وبلاگ لیدی نوار🖤

اینجا پره از میراکلس _ انیمه _ و.... دوس داری بیای بیا کسی جرأت نداره بهت نه بگه🔮⛓️

عشق آغوشته پارت ۳

عشق آغوشته پارت ۳

Marl · 23:10 1401/05/16

ببخشید امروز کم میزارم

 

تو ماشین به ادرین فکر کردم . بازم نیاز به زمان بود

با صدایی که راننده گفت از تو فکر در امدم . راننده: رسیدید.

بعد از حساب کردن کرایه ماشین پیاده شدم که آلیا پرید بغلم و گفت : دوست خوشملم چقدر اینجا میمونی .

با ذوق جواب دادم هرچی بخوای !

خندید و با من راهی خانه شد.

********

ادرین 

 

اون دختر ! 

همون دختره ثانیه به ثانیه عشقمو در گیر میکنه

تو یک ثانیه عشق؟

تو افکار خودم موج میزم که با صدای مادرم  از غرق فکر در امدم .

مامانی: گلم ، جون دلم ؛ پا میشی یکم خرید کنی؟

_ بله مامانی گلم چی بخرم ؟

مامانی : این لیست اضافه پول حروم نکنیا!

_ باشه مامان جونی

بعد از تهییه غذا به مرینت زنگ زدم و بعد سه تا بوق برداشت .

_ سلام مرینت !

اما به جای صدای مرینت صدای کس دیگری را شنیدم

صدا: دیگه زنگ نزن ! از دختر فاصله بگیر . زنگ بزنی دیگه مادر پدرتو نمیبینی ناگهان صدای مرینت بلند شد ‌که گفت : منوووو ببخششش

با وجدان تلفن را قطع کردم چی شده بود . ذهنم یک لحظه هنگ کرد 

دیونه شدم اون کی بود؟

چی شده بود؟

با دیونگی رفتم سمت حموم که مادرم صدارم کرد.

مامانی: چی شده گلم این چند روز غرق فکری ؟

_ چیزی نیست یکم میرم دوش بگیرم .

مامانی: گلم باشه بعد بیا شام 

_چشم مادر جان

لباسامو در اوردم و توی سبد گذاشتم . زیر دوش وایسادم اشک هام مثل بارلن جاری شد و هیچ چیز نمیتونست اونو اروم کنه .

مثل دویونه ها از حموم بیرون زدم و با بی میلی یکم شام خوردم .

******

سرمو تو متکام فشار دادم .

بازم صورتم خیس شده بود؟

این عشق چرا تمومی نداره

 

عشق آغوشته پارت دو

عشق آغوشته پارت دو

Marl · 17:00 1401/05/14

دیونگی عشق تو چشمام برق میزد. بعد از شام  به یک اب گرم احتیاج داشتم . لباسمو تو سبد گذاشتم و دوش را باز کردم . چشمانمو بستم نمیدونستم چیکار کنم ؟

عاقلانه ترین کاری که به ذهنم میرسید صبر بود  . اره فقط صبر ! 

چشمان بستمو باز کردم جلوی اینه لبخند ارومی زدم و از حموم بیرون امدم. 

بعد از پوشیدن لباس موهامو شانه کردم . بافت بالا سر کردم  و گیر دوشیزه کانس که پدرم می گفت حقیقته را  به سرم بستم  دقیقا مثل دوشیزه بودم.

روی تختم پریدم و سرمو تو متکا فشار دادم .

ذهنم کاملا درگیر عشق بود . و باید برای امتحان دو هفته دیگم اماده میشدم

********

( وجی : احساسی کردی اوههه اشکمو در اوردی😢

خودم: 🤣🤣

وجی : چیه بی کتاب و دفتر 

خودم : 🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣

وجی : قش نکنی اه اه اه

خودم : بشه دلم درد گرفت🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣😅🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣

وجی : تو اگه این همه بخندی جات تو بیمارستانه .

خودم : عه جون عمت

وجی : عمه ندارم😏

خودم : گوگولی بی کتاب و مداد و خودکار و دفتر و پاکن

وجی : کتاب و دفتر دارم📒📗 ههههه

خودم : خره باش میزاری ادامه بدم 

وجی : ههههههه برو ننه من کمرم چلاقه

خودم : تموم شد اوف)

با صدای جیغ و داد مامانم بلند شدم و گفتم حالا میام .

 با اب دستی روی صورتم  کشیدم و مسواک زدم .

خندمو حفظ کردن و پیش مامانی رفتم .

مامان : چی شده خوش خنده شدی؟

- مگه خنده دلیل می خواد؟

مامان : حرف گوش کن :: بسم الله .......

- نون و کره مامانننننن !!

به زور نون و کره ی بدمو خوردم و ساکمو جمع کردمو  پیش الیا رفتم.

 

 

 

 

عشق اغوشته پارت ۱

عشق اغوشته پارت ۱

Marl · 17:29 1401/05/13

داشتم برای خودم میچرخیدم که  یکدفعه افتادم

اما با قرار گرفت دستی توی دستم به بالا کشیده شدم و همچنین دامنم بالا امد و مثل یک فرشته شدم.

- سلام اقا ممنون که کمکم کردید ناگهان چشمان طلایی خاکستری نیم عسلیش برق زد و به  کت سفید بلوریش باد می وزید .

اقا : خواهش میکنم میتونم اسمتونو بدونم ؟

- حتما مرینت کولشی هستم . میتونم با شما اشنایی بیشتری داشته باشم؟

اقا : بله ، ادرین چورا  هستم و  ۲۳ سالمه دارای ۳ شرکت تجاری هم هستم .

- خوشبختم . حسی عجیب توی تموم بدنم رخ داد . این واقعا تازه بود و تا الن هیچ وقت این حسو نداشتم.

در هر حال شماره هامونو برای اشنایی بیشتر به هم دادیم.

 

- اقا ؟ میتونم یک سوالی بکنم؟

 اقا: بله

- میتونم اسم کوچیکتونو صدا کنم ؟

 

اقا:  حتما : منم میتونم بهتون ملکه ی من بگم ؟

- اخه......اخ . .... بل. بله........

(از این به بعد اقا تبدیل به ادرین میشه)

وجی : اه نمیشه بجا ادرین اسم دیگه ای بزارن تو همه ی داستانا مرینت .... ادرین ... وای !

خودم : وجی اینجا وبلاگ  لیددی باگگگگگ هست تو وبلاگ های دیگه داستانای دیگه هست.

وجی : غلط کردم .

 

خودم :😆😆

تبلیغات کافیه🤣🤣

بریم ادامه داستان : 

ادرین : مچکرم ملکه ی من .

 

********

بعد از خرید مواد غذایی لازم برای خونه چند  قدمی توی  پارک زدم و بعد وارد خونه شدم.که بجای سلام مامان نق هاش گوشمو فرا گرفت.

مامان : کجااا بودی دخترر؟ 

_ سلام !

مامان : علیک سلام ! کجا بودی؟

_ یکم رفتم تو پارت قدم زدم .

( وجی : اره جون خودت اون عشق بازیا الکی بود دیدم

خودم : حالا یچی شد . میشه دیگه وسط داستان نپری

وجی : بی ادب نچ 

خودم : فیششششش ( اب) 

وجی : ولم کن

 خودم : برو دیگه 

وجی : باشه اه 

خودم این وجیم رفتم بپریم داستان )

مامان : خوبه ! 

برو اینا را هم بخر و زود بیا میخوام چیزیو بهت بگم ..

- ووای چقدر سنگینه ، اوف مامان بیا !

مامان : مرسی گلم !

بشنین

_ چیزی می خواستی بگی ؟

مامان : اره دخترم ، ببین من و پدرت برای دو ماه باید بریم جایی برای پدرت تو کار مشگلی پیش امده.

 

_  میشه برم خونه الیا .

مامان : باشه گلم . 

_ کی میرید ؟

مامان : فردا 

_ با چشم هایی که پر از تعجب بود بهش نگاه کردم دیونگی عشق تو چشمام برق میزد .

 

 

 

پایان پارت اول

 

۱۰ کامنت و لایک برای بعدی