این ادامه پارت 1 دوستت دارم هستش ☺️

برییییییم اداااامه 

.

.

با نام و یاد خداوند روزگار

 

-مرینت‌-

تازه از مدرسه تعطیل شده بودم تو راه خونه بودم سرکوچه با میلن و هلن خدافظی کردم خونه ی ما یکی از نقاط پایین شهر بود یه خونه ک معمولا اونجا همه نسبتا پولداران. خونه ی ما خونه ای ویلایی حیاط داره با دیدن آئودی سفید رنگی که در خونه پارک شده بود تعجب کردم تو این محله هیچکی از این ماشینا نداشت اونم ماشینی که جلوی خونه ما پارک شده باشه همه معمولا لکسوس و لندکروز سوارن طُ این محل

با تعجب رفتم تو خونه دو جفت کفش مردونه در خونه گذاشته بود در رو باز کردم ورفتم تو

خونه ما طوری بود که پذیرایی و نشیمن یکی بود برای اینکه بری تو اتاقا باید ازونجا رد میشدی

با کنجکاوی رفتم تو با دیدن دوتا پسر جوون که روی مبل سلتنتی نشسته بودن دیگه خیلی تعجب کردم

با شک نگاشون کردمو سلام دادم اونام با شک جوابمو دادن

سریع رفتم تو اتاقم و درو بستم ماریا کوچولوی من تو اتاق با لباسای مهدش خوابش برده بود اروم بوسیدمش و لباساش و طوری که بیدار نشه در اوردم 

لباسای خودمم عوض کردم و رفتم توی اشپزخونه بازم باید ازجلوی اون دوتا مرد رد میشدم این دفعه باباهم روبه روش نشسته بود به بابام سلام کردم که با مهربونی جوابمو داد

رفتم تو اشپزخونه و بابا رو صدا زدم

-بابا؟

-جانم؟

-میشه چندلحظه بیاین؟

-اره

بابا اومد

-جانم؟

-اینا کین بابا؟

یه اهی کشید که جیگرم خون شد

-همون طلبکارامم دخترم الان دوهفته از مهلتی که بهم دادن گذشته اومدن پولشونو بگیرن

با ناراحتی به بابا نگاه کردمو گفتم 

-حالا میخواین چیکار کنین؟؟

-نمیدونم دخترم

-چیزی بردین بخورنن؟

-نه دخترم

-پس شما برین من میارم

بابا سرشو تکون داد و رفت پیش مهمونا

منم براشون اب پرتغال گرفتم و همراه با شیرینی بردم براشون

تا اشپزخونه اومدم بیرون دوتا چشم سبز و دیدم که زل زده بود بهم و داشت براندازم میکرد اصلا از نگاهش خوشم نیومد مردیکه فکر کرده اومده لباس بخره

با اخم صورتمو ازش برگردوندم و بهشون تعارف کردم

بعدم بااجازه ای گفتم و رفتم تو اتاقم

خونه ما 4تا اتاق خواب داشت که من  تو یه اتاق میخوابم مایک و مارک جفتشون تو یه اتاق و بابام تویه اتاق و ماریا کوچولو هم توئه اتاق دیوار به دیوار من و بابا میخوابید

مامانم وقتی ماریا به دنیا اومد سر زایمان طاقت نیاورد و واسه همیشه ترکمون کرد

به عکس که روی میز مطالعم بود خیره شدم عکس خودمو ماریا بود

قیافم طوری بود که همه میگفتم خیلی جذاب و تو دل برویم

موهای آبی روشن با چشمای دریایی  کمرنگ که به سفیدی میزد حسابی تو دل بروم میکرد وقتی ریمل یا سورمه میزدم بهش مثل سگ پاچه میگرفت موهامم صاف بودو تا کمرم میرسید از موی بلند بدم میومد و نمیذاشتم موهام زیاد بلند بشه دماغم صاف بود و به صورتم میومد به نظر خودم تنها زیبایی که داشتم چشمام ولبام بود لبای قلوه ای صورتی رنگ پوستم نه خیلی سفید بود نه زیاد سبزه ولی ماریا کاملا عکس من بود

او دختری با چشای درشت بنفش صورتی با پوستی سفید بود و موهایی طلایی که همشون فر بود انگار نشستی با اتو همشو و فر ریز کردی

همیشه عاشق موهاش بودم 

از بس رفته بودم تو انالیز خودم یادم رفت ساعت از دو گذشته اروم ماریا رو بیدار کردم

-ابجی خوشگله ی من بیدار نمیشه؟

تکونی به خودش داد و دوباره چشاش و بست

- خانوم پاشو پاشو چشای نازتو باز کن از صبح تا حالا دلم واست یه ذره شده خانومی

-خوابم میاد ابجی

-بلند شو بلند شو ببینم

-یکم دیگه بخوابم

-نخیرم نمیشه بدو میخوایم ناهار بخوریم اگه نیای میدم غذاتو  مارک بخوره ها

سریع از جاش بلند شد و گفت نه نه خودم میام

خندیدمو دستشو گرفنمو بلندش کرد

-بریم دست و صورتتو بشوریم

اومدیم از اتاق بیرون ای بابا اینا چرا نمیرن واسه خودشون 

بچه و بردم دستشویی و دست و صورتشو شستم 

فرستادمش بیرون و خودمم ابی به صورتم زدم

تا من اومدم بیرون اونام بلند شدن

دم در واستاده بودم تاباهاشون خداحافظی کنم

اون مرد قد بلنده که با نگاش داشت من و میخورد موقع خداحافظی همچین زل زد بهم و با یه لبخند چندشی ازم خداحافظی کرد که فقط تونستم با نفرت نگاش کنم

 

✨✨✨✨✨✨✨✨✨⭐✨✨✨✨✨✨✨✨✨

ا​​​م​​​​​ امیدوارم خوشتون اومده باشه بوووووووووس به همتون🌹

خدانگهدارتونم