عشق آغوشته پارت دو

Marl · 17:00 1401/05/14

دیونگی عشق تو چشمام برق میزد. بعد از شام  به یک اب گرم احتیاج داشتم . لباسمو تو سبد گذاشتم و دوش را باز کردم . چشمانمو بستم نمیدونستم چیکار کنم ؟

عاقلانه ترین کاری که به ذهنم میرسید صبر بود  . اره فقط صبر ! 

چشمان بستمو باز کردم جلوی اینه لبخند ارومی زدم و از حموم بیرون امدم. 

بعد از پوشیدن لباس موهامو شانه کردم . بافت بالا سر کردم  و گیر دوشیزه کانس که پدرم می گفت حقیقته را  به سرم بستم  دقیقا مثل دوشیزه بودم.

روی تختم پریدم و سرمو تو متکا فشار دادم .

ذهنم کاملا درگیر عشق بود . و باید برای امتحان دو هفته دیگم اماده میشدم

********

( وجی : احساسی کردی اوههه اشکمو در اوردی😢

خودم: 🤣🤣

وجی : چیه بی کتاب و دفتر 

خودم : 🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣

وجی : قش نکنی اه اه اه

خودم : بشه دلم درد گرفت🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣😅🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣

وجی : تو اگه این همه بخندی جات تو بیمارستانه .

خودم : عه جون عمت

وجی : عمه ندارم😏

خودم : گوگولی بی کتاب و مداد و خودکار و دفتر و پاکن

وجی : کتاب و دفتر دارم📒📗 ههههه

خودم : خره باش میزاری ادامه بدم 

وجی : ههههههه برو ننه من کمرم چلاقه

خودم : تموم شد اوف)

با صدای جیغ و داد مامانم بلند شدم و گفتم حالا میام .

 با اب دستی روی صورتم  کشیدم و مسواک زدم .

خندمو حفظ کردن و پیش مامانی رفتم .

مامان : چی شده خوش خنده شدی؟

- مگه خنده دلیل می خواد؟

مامان : حرف گوش کن :: بسم الله .......

- نون و کره مامانننننن !!

به زور نون و کره ی بدمو خوردم و ساکمو جمع کردمو  پیش الیا رفتم.